آمد آن دوست که در دیدۀ من جا دارد


شـدم او را به تماشـا که تـــماشا دارد

بیشتر زان که به ظاهـــر نگـرم صورت او


خوانده بودم که چه ازسیرت و معنـا دارد

خوانده بودم که به دنیای نو، از عهـد کهن


تازه و کهــنه به تفصیـل، خبـرهـا دارد

خوانده بودم که خلیل است و چو گلزار خلیل


زآتش طبع، هـــزاران گــل بویــا دارد

خوانده بودم کــه مرا با سخن چنـد نواخت


کانچه گویم به سنای سخنـش جا دارد

شکر و صد شکر که باز آمد و دریــافتمش


که چه شیرین سخن و منطق گویـا دارد

شاعر البته زیادست که در نظــم و سخــن


قافیـه سنجـد و پنـــدارد، معنـــا دارد

لیکن استاد هنرمند، از آن جمـله جداســت


که به ابداع سخــن، طبـع توانـــا دارد

این سخن هدیه بــه استــــاد خلیلی کردم


که کس از دوست نه جز دوست تمنـا دارد